قصه ها

من حس مینویسم تا حس کنى مرا...

قصه ها

من حس مینویسم تا حس کنى مرا...

۸ مطلب در تیر ۱۳۹۵ ثبت شده است

زندگیه غربى اونقدرا هم اسون نیست بى در و پیکرم نیست
شاید مخالف باشید ولى ادمى به اسم اُپن مایند وجود نداره
فقط ذهن این ادم با اتفاقایى که میفته و مجبوره قبول کنه گشاد شده
اسمش ازادیه اجباریه بعضى ادماى غربى بخوان میرن بخوان میمونن
این دلیل نمیشه واسه بى غیرتى به نظرم کسى که هست و میمونه 
و با یه سرى اتفاقا که از نظر ما ایرانیا گناه کبیره به حساب میاد 
و همیشه همه راجبشون نچ نچ میکنن کنار میاد بى غیرت نیست 
اصلا بهتره بگم غربى و شرقى وجود نداره شرایط و فرهنگ ادمارو میسازه
خیلى به اصطلاح مرد اگر یه جا میموندن و یه نفر و نجات میدادن الان وضیعت این نبود
متاسفانه همیشه مرداى ما به اسم غیرت و ابرو گذاشتن  رفتن در صورتى که 
همیشه دستى براى نجات پیدا کردن به سمت ما درازه خوشحالم که ذهنم گشاد شده
سخت بود درد داشت اما ادم جدیدى ازم ساخته دیگه عصبى نمیشم دیگه مشت نمیزنم
چون دست یه نفر تو دستمه که با اون فهمیدم که مرد شدم نجاتش دادم و خودم نجات پیدا کردم
حواستون به دستایى که به سمتتون درازه باشه هیچ وقت براى هیچ کس دیر نیست 
زندگى هر روز به فرصت جدیدى رو بهت میده پس کمک کنیم نذاریم بریم بمونیم پاى دیگران
یادمونم نره ما فقط خودمون نیستیم دنیا تشکیل  شده از من و تو و همین دیگران!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ تیر ۹۵ ، ۱۴:۱۷
سیاوش مسرور

دخترى با موهاى قهوه اى سوخته اش باد را پریشان کرده

چند شبى هست که پنجره را باز میگذارم شاید تو بیایى

مثل نامه اى که امروز براى تو امد ان کاغذ تمام احساسات درونى من بود

من برایت نامه بفرستادم تو خودت را از همین پنجره بفرست

شاید تحمل عطر موهایت براى من بهتر از باد باشد

اگر هم پریشان شدم چه چیزى بهتر از پریشانى با موى تو 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ تیر ۹۵ ، ۰۲:۱۲
سیاوش مسرور
یه چیزى برداشتى اره درست تو لحظه اى که داشتم نگات میکردم یه چیزى از تو جیب سمت چپ پیرهنم برداشتى اما گفتى نه اما الان نیست یه چیزى همیشه بود.از وقتى رسیدم خونه خالى شدم انگار سبک شدم هیچ وقت از پیشت که میومدم این احساس رو نداشتم اما اینبار دارم واستا ببینم دکمه هام چرا بازه؟!!! چرا داره خونه میاد؟!!! کل بدنم قرمز شده اى جیب بر دوست داشتنى تو دزدیدیش درست تو لحظه اى که محو چشمات بودم اره تو با نگاهت منو جادو کردى که درد تیغ عشقت و نفهمیدم این همه خون رو بدنم و حس نکردم صبر کن ببینم چه قدر تمیز برداشتیش قبلا جراح بودى؟؟حتى جاشم نمونده فقط قرمزیه همه جا قرمزه همین اما زنده م چرا مگه میشه بدون قلب زنده بود؟ نفسم درست میزنه فقط چیزى نمیتپه ولى پیشت میتپید خیلیم تند تند شاید همین اعصابت و خورد کرده و توام برش داشتى نکنه بمیرم؟ تا صبح دووم میارم ؟ چرا داره بارون میگیره قطره هاى بارون سینه ى خالیه منو پر نکنه یه وقت میترسم این جاى خالى باید با تو پر شه کاش عکسات و داشتم اما نه نشستم رو کاغذ هزاربار اسمتو نوشتم همشو جدا کردم ریختم تو سینم اخیش خون بند اومد بارونم بند اومد چه قدر راضیم از اینکه قلبم مال توِ امشب خوب میخوابم اصن بذار یه زنگ بزنم بهت ببینم زندگى با دوتا قلب چجوریه برات...میدونم برش داشتى چى؟؟ داره خفت میکنه؟؟ چى اخه کاغذااا؟؟ کدوماا؟؟ اهان کاغذاى اسمت اخه اونا نباشن سینم خالیه خالى نیست؟؟ پس چى هست؟؟؟ نکنه؟!!!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ تیر ۹۵ ، ۰۴:۱۳
سیاوش مسرور

من فقط دارم صبر میکنم 

براى روزى که تورو به همه ى دنیا نشون بدم

براى روزى که همه ى ادما بفهمن تو مال منى

من فقط صبر میکنم غصه ى هیچى رو نمیخورم

نگران هیچى نمیشم به شک کردنام توجه نمیکنم

فقط میخوام صبر بکنم براى تو

چون میدونم ارزش صبر کردن دارى

من میدونم که تو مال منى پس به هیچکس دیگه اهمیت نمیدم

یه روزى یه جاى دور صبح که چشاتو وا کنى منو میبینى نه ادماى دیگه

پس من صبر میکنم...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ تیر ۹۵ ، ۰۴:۱۲
سیاوش مسرور

از خونه زدم بیرون 

به ادما نگاه نمیکنم

از تو پیاده رو میرم 

از رو جوب نمیپرم

از وسط خیابون رد نمیشم

میترسم میفهمى؟!

میترسم تو مسیر به تو رسیدن

به اتفاقى برام بیفتى 

و هیچ وقت با تو بودن رو

تجربه نکنم

وقتى تو هستى

بیشتر مراقب خودمم....!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ تیر ۹۵ ، ۲۰:۳۵
سیاوش مسرور
سر قرار همیشگیمون برو 
میخوام از راه برسم و از پشت بغلت کنم
اروم اسمت و صدا کنم و برم
جورى که حتى صورتمو نبینى
سر قرارمون بیا 
من ساعت ها میشینم و به این فک میکنم
که اگه من نباشم اگه من بمیرم 
تو حسرت همه ى این لحظه هارو میخورى
پشیمونى میاد سراغت 
اما فایده اى نداره چون من دیگه نیستم
اما الان هستم اینجام منتظر اینکه بیاى سمتم
نترس ازت نمیخوام که با من باشى
فقط دلم تنگ شده با یه نفر از خودم حرف بزنم
فکر کن روزاى اخریه که من هستم
اگه هنوز دوستم دارى اگه هنوز بهم فکر میکنى
من اینجا منتظر توام سمت من بیا
این اخرین فرصت من و توست
شاید دیگه نباشیم 
هر لحظه به گوشیم نگا میکنم 
شاید بیاى میدونم حرفى نمونده
اما اگه هنوز دوستم دارى
اینبار پیامکى خالى بزن...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ تیر ۹۵ ، ۱۹:۴۴
سیاوش مسرور

امشب با من باش

قشنگترین لباستو بپوش

میخوام ماه تمام نورش رو صورت تو باش

تا وقتى تو تاریکى میخوام ببوسمت

نور سفید ملایمى  لبات رو بپوشونه

امشب با من باش

تا کنار هم بزرگ شیم

روزا میگذره و ما فقط پیرتر میشیم

اما هنوز مثل روز اول به هم نگا میکنیم

امشب با من 

میخوام به همه ى زیبایى تو در این ساعت فکر کنم

میدونم که وقتى صبح شه میفهمم همه ى اینا رویاى من بوده

اما تو امشب با من باش

با سرعت زیاد باهم حرکت میکنیم

ماه کل شب منو تو رو تعقیب میکنه

خیال ما راحته که همیشه یه نورى پشت سرمون رو روشن میکنه

امشب با من باش 

ما فقط کنار هم پیرتر میشیم

هیچ چیز تغییر نمیکنه 

اگه صبح نشه و اگه تو از رویاى من نرى

کنار من باش با من باش همین یه امشب

صبح همه چیز رو عوض میکنه...

••••••••••••••••••••••••••

Night changes:)


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ تیر ۹۵ ، ۲۲:۰۶
سیاوش مسرور

باز شب و تنهایى

باز شب و تو با تن هایى

باز به دیوار مشت کوبیدم

سرک به خاطرات کشیدم

باز ساعت مردنم

صداى تو را کوک میکنم

باز قرص هاى افسردگى

بیچارگى و بى چاره اى

باز تو را یادم میاد

موهایت را دادى به باد

انقدر بیگانه ام که هواى تو سراغم نمیاد

باز برایم اواز بخوان

در هر ترانه یک صدا با من بخوان

دوستت دارم بگوییم ُ

تو تنها در ترانه دوستم بدار

گیتار من از جنس تو بود

از جنس عشق و حسرت تو بود

انقدر به صدا وادارش کردم

که در تنهاییم برایم از تو میخوند

این ترانه پایان منه

که هرشب نبض منو کوتاه میزنه

خیال تو وادار میکنه

قلبم تند تند اروم بزنه

روزى هزار بار تو رو دیدن

روزى هزاربار به تو نرسیدن

فاصله ها خسته شده اند

از بس تو را از دور دیدند

صداى من خسته اس

بى هم صدا گرفته اس

ترانه ى اخریم

که لاى دفتر خاک گرفته اس

گفتم که نیستى

گفتن که نیستى

حرفى نمانده اس

اینبار پیامکى خالى بزن



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ تیر ۹۵ ، ۰۴:۲۸
سیاوش مسرور