قصه ها

من حس مینویسم تا حس کنى مرا...

قصه ها

من حس مینویسم تا حس کنى مرا...

۱۹ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۵ ثبت شده است

سرنوشتمان روى گاز سر رفت

شعله هایش فراریم داد

با خیابان قرار گذاشتم

چند شبى هست در کوچه ها

زنى مرا تعقیب میکند

انگار همان سرنوشت سوخته است



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۷:۵۵
سیاوش مسرور

به خدا خدا گفتن تو قسم

شدم حیف کثافت کاریه تو

ازین به بعد لخت با پنجره ات بخواب

ارضا شدنت با نگاه مردان بوى کثافت میدهد

طهران غرق لجن هایى مثل تو شده است

که نئشگى را در خون بازى عشق میدانند

بوسه بر لب تو حرام است 

براى تمام کنار تو بودن هایم 

سنگ پا میخواهم 

این پوست گناهى نکرده که گند رویش بماند

اعدام مرگ با شرافتى براى قاتل است

اما براى گرفتن جان پوسیده ى تو طناب و تیر حیف میشود

مست لخت نئشه تنها کنار تن ها بخواب 

این شهر به فاحشه هم نیاز دارد...


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۸:۵۶
سیاوش مسرور

+از سیگار کشیدنم بدت میاد؟

-از سیگار بدم میاد

+خب بگو نکشم

-به من ربطى نداره

+داره، رفیقمى

-رفیقتم، نه بیشتر!

+من گفتم بیشتر؟!!

-چشمات میگن!

+چشمام حرفى و میگن که به من مربوطه اگه بیشتره واسه من بیشتره...

-بدم میاد از این بیشتر بودنا

+بهت ضررى نمیرسونه

-بسه، من احساساتى نیستم

+هیچکس از اول احساساتى نبوده

-هرکسى یجوریه من اونجورى نیستم

+هیچکس اونجوریم نبوده فقط باید ببینى کى احساساتیت میکنه

-من باعث شدم؟

+احساساتى بودن من؟

-اره

+بیشتر...!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۰:۲۶
سیاوش مسرور

رقص در صحنه ى تئاتر

با لباس سفیدى از عروس خالى

موسیقى کلاسیک 

با رفت و امد نور

دود سیگار در فضا جارى

بوى عطر همیشه ات

دستان من کنار تنت 

بازى با نت هاى موسیقى

و چشمانت مانند پرتگاهى مقابلم

کافیست تصمیم به پرواز بگیرم

تا از چشمان تو به قلبت سقوط کنم

پیانو فریاد بزند

و من کنار تو با غرور

روى سفید و سیاهى لى لى بازى کنم

تو چشم از من بر ندارى 

من تا صبح خاطره بازى کنم

پرده ى اخر

من دور موهاى تو طواف میکنم

نفس میگیرم

لباس عروس را روى صحنه میگذارم

کنارت دراز میکشم 

با موهایت بازى میکنم

نمایش تمام میشود

به خواب میروم

رویاى تو را در ذهنم زنده نگه میدارم

امشب که صبح بشود

باز صبح بخیر تو را بغل میگیرم...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۱:۴۴
سیاوش مسرور

برایت نوشتم اما تو نخواندى باز هم خودکار روى کاغذ هل دادم

تو حتى سرت را بالا نگرفتى لحظه هاى اخر زمزمه کردم

هنذفرى لعنتى را توى گوش هایت چپاندى

قدم به سوى در برداشتى 

در اتاق خالى 

گوله را توى کاغذ مچاله کردم

درست روى شقیقه هایم قرار دادم

١

٢

٣

تمام نبودنت را تو مغزم خالى کردم!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۸:۰۵
سیاوش مسرور

مگر میشود عکس دونفره اى 
مچاله نشود نسوزد پاره نشود؟!
اینجا ادم ها وقتى عاشق میشوند
زورشان به خاطرات میرسد

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۱:۴۰
سیاوش مسرور

محبوبم در این مالیخولیا هرشب به تو جان میدهم

و چه مزخرف دستانم تورا چنگ میزنند و تو را میپوشم

در وجودم حل میکنمت و هر روز صبح مینوشم از دیوونگى

گاهى در کنار قرص ها و گاهى با شکم خالى 

سر میکشم این احساس را تا دلم شور تو را بزند

محبوب مالیخولیایى من حالم از شب بیدارى ها براى تو بهم میریزد

اما باز هم عاشقانه به دنبال تو در دل چرک شب میگردم

و دوباره صبح رو به روى پنجره شیشه به سر میزنم

تا به سقوط براى تو نزدیکتر شوم..

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۱:۵۲
سیاوش مسرور

جنگ جهانى سوم به پا شده است در دلم

هم میخواهم بجنگم براى بودنت

هم میخواهم بجنگم براى فراموش کردنت

نفسم قطع نمیشود قتل عامیم در کار نیست

اما ادمِ قبل نبودن از کارى که هیتلر کرد هم بدتر است...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۶:۲۷
سیاوش مسرور

نگاه کردم شمارش بود رو دستم

چند ساعت بعد دستش تو دستم

هرروز وقتمون و پر میکردیم باهم

تا اینکه نکردم ثانیه تلف و بوسیدمش

یه ماه گذشت و دو ماه جدا بودیم

حالیم نبود عاشقشم

بچه بازیام نمیذاشتن بمونیم باهم

اذیتش کردم بدجور و عاشقم مونده بود

بعد از هشت ماه از هشت مهر 

شدیم کامل تو بغل هم 

بهترین خاطرات تابستون مال ما بود

تا اینکه بچه درونم خواست خودنمایى کنه

ایراد از دل تنگ نشدن بود یا هر روز دیدن هم

جدا شدیم و تو شدى بچه ى من

باباى عاشقى بودم واست

گذشت و تلافى کردى بچه بازیامو

منم میشدم با بوى موهات کم کم بزرگ

زانو میزدم جلو اینه و تمرین خواستگارى میکردم

در حالى که با کسِ دیگه بودى تو روزاى عید

برگشتى رو کولم بودى 

اونروز حیف میشد اگه زانو نمیزدم و انگشتت خالى میموند

تو حلقه منو دستت کردى و ما جدا شدیم

بابات داشت پیر میشد که شدى بیدار از خوابت

فقط دارم پنج شنبه ولیعصر و به یادم

بعد اونروز زود خوابت گرفت 

رفتى خوردى گول لحظه هاى خوب با رفیقاتو

جا نداشتم واسه بزرگ شدنم سنم رد کرده بود همه چیو

نمیدونى چى میخواى خواستم تو بودى گفتى نخوامت

اشک تو چشام بودى بدجورى میکرد قاطى این معدم

سه شنبه بود که مردم با رویاى تو 

حالا میشه پنج شنبه و نیستى تو بغل من 

شب بخیر به رفیقات میگى 

همونا که بغل مجازى عشقشون و یه روزى به شب بخیرت ترجیح میدن...



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۱:۱۷
سیاوش مسرور

من که داشتم عادت میکردم من که میخواستم درست بشه

من که به هر درى زدم هرجایى اومدم هرکارى کردم

سه هفته عذاب بس نبود؟ میذاشتى همون موقع به درد خودم میمردم

چرا باز خاطره ساختى؟ این روزا میگذرن وقتى دلم اشوب میشه

میگم روزگار اینطورى واسم خواسته 

این روزا زود میگذرن من خوب میشم اما یه پشیمونى میمونه

که مال تو....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۵:۳۷
سیاوش مسرور