قصه ها

من حس مینویسم تا حس کنى مرا...

قصه ها

من حس مینویسم تا حس کنى مرا...

پرده ى اخر

جمعه, ۲۴ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۱:۴۴ ق.ظ

رقص در صحنه ى تئاتر

با لباس سفیدى از عروس خالى

موسیقى کلاسیک 

با رفت و امد نور

دود سیگار در فضا جارى

بوى عطر همیشه ات

دستان من کنار تنت 

بازى با نت هاى موسیقى

و چشمانت مانند پرتگاهى مقابلم

کافیست تصمیم به پرواز بگیرم

تا از چشمان تو به قلبت سقوط کنم

پیانو فریاد بزند

و من کنار تو با غرور

روى سفید و سیاهى لى لى بازى کنم

تو چشم از من بر ندارى 

من تا صبح خاطره بازى کنم

پرده ى اخر

من دور موهاى تو طواف میکنم

نفس میگیرم

لباس عروس را روى صحنه میگذارم

کنارت دراز میکشم 

با موهایت بازى میکنم

نمایش تمام میشود

به خواب میروم

رویاى تو را در ذهنم زنده نگه میدارم

امشب که صبح بشود

باز صبح بخیر تو را بغل میگیرم...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۲/۲۴
سیاوش مسرور

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی