قصه ها

من حس مینویسم تا حس کنى مرا...

قصه ها

من حس مینویسم تا حس کنى مرا...

۹ مطلب در خرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

ادم ها به زندگى بى اعتماد هستند

انها همه چیز را پاک میکنند

عکس هارا میسوزانند 

یادگارى هارا دور مى اندازند

اما باز هم قدم بعدى را با احتیاط بر میدارند...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ خرداد ۹۵ ، ۰۵:۲۶
سیاوش مسرور

+نگفت نه؟! نگفت دوسش دارم؟

-ببین ما اصن راجب تو حرفى نزدیم

+من همینو میخوام بدونم یه کلمه به من بگو 

-چیو اخه؟

+نگفت یه سال و ٦ماه با من بوده؟ نگفت هنوز دوسم داره و با تو نمیتونه؟

-فقط همینو میخواى بدونى؟

+اره به من بگو گفت یا نگفت؟

-نگفت...!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ خرداد ۹۵ ، ۰۱:۴۳
سیاوش مسرور

خداى خواب خوب تو کتابم

من ایستاده میمیرم 

من یعنى تفاله خودخواهى تو

یعنى گریه براى هم اغوشیت با دیگرى

من فاجعه ى خاموش ندیدنت هستم

من محکوم به اعدام کنار تنت

تیغ به رگ زدن براى نبودنت

بیگانه میانه خاطرات 

در حسرت بودن دستات

من تمناى ماندنت

بمان بمان هاى نگفته ات

من خسته از این بودنا

من خودم هستم تو با من نمان

خداى خواب خوب تو کتابم

مرا بخوان به کاکتوس ماندن

و عمق فاجعه تو را ندیدن


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ خرداد ۹۵ ، ۱۶:۵۸
سیاوش مسرور

هرجا برم هرجا بیاى

ساعت و مکان منوتو رو باهم میخوان

هرجا بگى هرجا بگم 

بدون هم زندگى خوبه

دروغ جون میگیره

اگه بخندم اگه بخندى 

همه میفهمن که از پیش هم میایم

اگه گریه کنى اگه گریه کنم

قهرمون خودشو لو میده

وقتى صبر کردم وقتى صبر کردى

دنیا یه روزى ما رو به هم میرسونه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ خرداد ۹۵ ، ۰۰:۱۶
سیاوش مسرور

بسه بسه بسه برو بیرون

کى تورو باز تو این خونه راه داد

کى باز حرفاتو باور کرد

وقتى که داشتى میرفتى

همه وسایل خونه رو بهم ریختى یادته؟

گفتم بمون چمدونتو گرفتم 

التماست کردم

اما با نفرت در و رو صورتم بستى 

حالا اومدى باز اومدى به این خونه؟

دیگه دستام نمیلرزید دیگه معدم درد نمیگرفت

دیگه تیک عصبى نداشتم دیگه شب بیداریا نبود

اما از وقتى پاتو گذاشتى اینجا 

همه ى دردام دو برابر شد 

حالا خوشحالى؟ 

سخت شد سختش کردى برام

دیگه جونشم ندارم 

اما اینجا دیگه خونه ى تو نیست

تو خونت پیش یکى دیگس 

اینجا واسه من حرمت داره 

خونه و من به بودنت نیاز داریم خیلى زیاد

اما برو الان فقط رفتنت و میخوام

نمیخوام حسم بهت عادى شه

اگه دست نیافتى شدى برام 

دست نیافتنى بمون نذار قانع شیم به عادى بودن

برو بعضى وقتا رفتن قیمت عشق و بالا میبره

برو اما بدون من تا همیشه منتظر نیومدنت میمونم...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ خرداد ۹۵ ، ۱۶:۵۳
سیاوش مسرور
اعتیادم به تو بدون ترک
انگارى تو یه کمپ تورو مصرف میکنم
دارم میبینم خودم و که معتاد تو شدم
 بدون تو همه موادا قابل ترک
شاید نکشمت شاید کنارت بذارم
اما این قلب همیشه دنبال موادش میگرده
دو هفته پاک بودم ازت دو هفته ترکم دادى 
اما الان سیاوش هستم که دو روز مصرفت میکنم...
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ خرداد ۹۵ ، ۱۳:۳۱
سیاوش مسرور
ساعت ٠٠:٠٠ من به فکر تو هستم و میدونم
که این جفت بودن نشونه ى تو و عشق جدیدته
شب کنار نور ماه اشک تو چشمام برق میزنه و میدونم
ماه براى عشق بازى شما دوتا نور ملایمى داره
خیابونا بوى سرد خاطراتمونو میده و من خوب میدونم
ماشین سوارى با عشق جدیدت حتى تو این خیابونا هم حال خوبى داره
من میدونم که دیگه دوست ندارم میدونم که ناراحت نیستم
اما متاسفانه من خوب همه خاطراتو حساى جدیدتو میدونم
من تمام لحظه هاى رابطه ى جدیدتو میدونم 
تو و دیگران خوب میدونید چند سال دیگه من عروسى تورو بهت تبریک میگم
و اون لحظه خوب میدونم چندسال پیش داماد تو من بودم
من میدونم و تو میدونى که ما همدیگرو نگاهم نمیکنیم 
اما تو یه رابطه خیره ى همدیگه بودیم
من دیگه احساسى ندارم 
تو دیگه حسى به من ندارى 
تمام اون روزا گذشت و من میدونم هرکى از من سراغ تورو بگیره باید بگم که همه چى تموم شده
من تمام حساى تورو میدونم براى همین شب ها بیدار نمیمونم گریه نمیکنم 
من زندگى میکنم چون خوب تورو میدونم
همه چى تموم شد و هیچ وقت نباید شروع میشد 
من مثل همیشه همه چیو میدونم و شاید فقط این همه دونستن واسه من خوب نبوده و نیست...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ خرداد ۹۵ ، ۱۹:۴۵
سیاوش مسرور

در ایتالیا بودیم که یهو رنسانس حمله ور شد سمت ما و معمارى البرتیشو به زور چپوند تو مغزمون 

منم که حالم از معمارى بهم میخوره بالاخره صدام در اومد و گفتم معمارى فقط کلیساى سن پیر

این برنینى بى شرف ستون کاریش با ادم حرف میزنه خلاصه که چشمتون روز بد نبینه سر تندیس داوود 

دعوا داشتیم میکل انژ میگفت من اول تصمیم گرفتم برنینى میگفت مهم کیفیت کار منه

توى اتاق بغلیم که اقا ولاسکوئز مشغول کشیدن خودشون وسط تصویر ندیمه ها بود

یه سرى باید به انگلستان میزدم ادم رمانتیکى مثه من جاش مکتب رمانتیک باید ببینم دلاکروا پاگانینى با احساسشو به کجا رسونده از یه طرفم حواسم پیش کلود مونه بود نکنه یه وقت٢٦ تا نقاشى از کلیساى روئن راضیش نکنه و تا صدمیش ادامه بده بخیال این امپرسیونیسم ها از همشون فقط با ون گوگ کار دارم مردک دیوانه که هست اما من هم  جاى اون بودم گوش که هیچ چشمامم از کاسه در میاوردم تقدیم میکردم اصن من با گوشش چیکار دارم من شیفته ى شب پر ستارشم دمه پنجره واستاده بودم که شعار هنر براى هنر سمبولیسما گوشم و کر کرد از یه طرفم فووها نمایشگاه و پر از رنگ هاى متضاد کرده بودن صداى منتقدین همه جا پیچیده بود این وسط اقاى دالى کم بود 

مردک جلو من نشسته داره سیبیلاشو اتیش میزنه دیگه واقعا از همه ى این یسم دارا خسته شدم یخورده انتزاعى یخورده هنر مینیمال کازوتم که مشغول سه صندلى خودش بود 

منم دیگه از پست مدرنیسم نگم براتون و برم این تاریخ هنر جهانمون و دوره کنم... 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ خرداد ۹۵ ، ۱۴:۴۳
سیاوش مسرور

دمپایى شیطانت را به سمت من هل نده

من شب هاى زیادیست که پابرهنه در خیالت قدم میزنم

فرشته ها را میبینم که پرواز میکنند 

اما تو هنوز هم روى زمین درجا میزنى

دمپایى شیطان را به من نده

در اسمان پرواز نکن

بگذار فقط یک شب هم که شده

پاهایمان دریا را لمس کنند

بگذار امشب تصویر خالى یک مرد نباشم 

بگذار امشب پاهاى لطیف یک زن را دریا غرق کند

بگذار و بگذار  بال هایت را روى میزت

دمپایى را جفت کنارش 

تا فرشته و شیطان هم تنها نباشند


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ خرداد ۹۵ ، ۲۳:۲۳
سیاوش مسرور