قصه ها

من حس مینویسم تا حس کنى مرا...

قصه ها

من حس مینویسم تا حس کنى مرا...

۱۴ مطلب در اسفند ۱۳۹۴ ثبت شده است

اینبار از من به من مینویسم 

من به یک لیوان چاى 

چاى به یک حبه قند

سیگار به یک کبریت

کبریت به یک فندک 

فندک به فکر تو

تو به فکر من

من تو فکر تو

چاى به یک لیوان خالى

لیوان خالى به ته سیگار

ته سیگار به خاکستر 

خاکستر به خاطرات 

خاطرات به یک عکس سوخته

عکس سوخته به پشیمانى

پشیمانى به من؟؟

من از من به تو پشیمان؟

اشتباه رابطه عشق؟؟عشق؟؟؟؟عشق؟؟

اعتماد وابسته عشق؟؟عشق؟؟عشق!

جدایى به عشق عشق به جدایى رسید

و من از تو به من رسیدم و در من براى تو من ماندم و 

از غمت به انها نه سپردم  باز هم من با من درگیر از توست

و باز هم چاى سیگار سیگار و عشق و جدایى و من

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ اسفند ۹۴ ، ۰۱:۰۰
سیاوش مسرور

امشب از داستان خودمون برات گفتم و حال تو بد شد

همین بسه براى امشب که فهمیدم مرور خاطراتمون حالتو بدتر میکنه

چه راحت اون روزا با اون حساى خوب برات درداور شدن

لعنت به من...


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ اسفند ۹۴ ، ۰۲:۰۹
سیاوش مسرور

عشق ادمارو بچه ....

جدایى ادمارو بزرگ ...

من بچه ترینم بچه اى که تو سن رشدش با خودش لج کرد چون توپشو ازش گرفتن لج کرد چون دیگه نتونست بازى کنه من همون بچه ام شاید بى عقل تر کاریش نمیشه کرد افتاده اتفاق.... 

نه من نه تو نه توضیحى نه بحثى دیگه چیزى مهم نیست نباید اینجورى میشد که شد الان که اتفاق افتاده کاریش نمیشه کرد...

من بزرگ میشم اما فرقى نداره چون اون بچه بزرگ شده پس اینا همش حرف مفت اگه کسى عاشق باشه عاشقم میمونه این شرایطه که ادمو مجبور میکنه با هر عشقى که داریم جورى زندگى کنیم که فقط بگذره چون زندگى ادامه داره هر چه قدر دلت بخواد بمیرى فایده نداره چون هنوز نفس میکشى...

کاریش نمیشه کرد افتاده اتفاق هر چه قدر دلت شیکسته باشه معجزه اى در کار نیست.....

پس بساز و بسوز سیاوش مسرور....


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ اسفند ۹۴ ، ۰۱:۵۵
سیاوش مسرور

خنده داره حداقلش واسه خودم بنویسم از احساسم واسه کسى که حسى به من نداره منتظر کسى باشم که قرار نیست به من برگرده میدونمااا همه چى رو هم میدونم اما باز چشامو رو حقیقت بستم دارم با سر میرم تو دیوار میدونم که نباید بنویسم میدونم که نباید حسى باشه اما سخته جلوى اون دوست دارماى انباشته شده تو این دل لامصبو بگیرى چون کسى که باید اونارو بشنوه دیگه مال تو نیست...حقیقت اینه حقیقت محض ...

دیگه باید منتظر نبود چون اونکه رفته دیگه هیچ وقت نمیاد تا قیامت دل من گریه میخواد..

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ اسفند ۹۴ ، ۱۳:۵۱
سیاوش مسرور
نبایدم بالا برود اون ارزویى که تو نیستى تا دستانت را بگیرم و کاملش کنم دلتنگى عجیبى بود
امشب چهارشنبه ى  دلتنگى من بود 
اما تازه اولیش بود و خوشحالم گذشت....
و بگذره چهارشنبه و چهارشنبه ى دیگر...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ اسفند ۹۴ ، ۰۱:۴۳
سیاوش مسرور
سومیش
شبى که بارون گرفت
خوبه یه نفر هست باهام همراهى کنه
ولى اخه انقدر داستانم گریه داره که اسمون داره میباره؟
کوتاه میگم امشب اون مسکنى بودى که هرلحظه ازم دور و دورتر شد نمیدونم چرا اینجام هنوز این اهنگى که داره تکرار میشه مجبورم میکنه تا صبح به این اسمون ابرى خیره بمونم تا بفهمم چرا اینجام از کى دوباره اینجا اومدم چرا نفهمیدم
درد داره تو سینم منفجر میشه تو سرم میچرخه و خودشو به دیواره ى مغزم میکوبه 
و تو و خودتو باید باشى و نیستى راحت نیستى
اسون نیستى سخت تصمیم گرفتى منو ذره ذره خورد کنى 
اما باز دلم تورو میخواد انگار کسى دلش بخواد اتیشُ بغل کنه این دقیقا حال منه 
گفتم کوتاه اما طولانى شد دست من نیست همش حرف دلِ....
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ اسفند ۹۴ ، ۰۰:۴۸
سیاوش مسرور

عزیزدل شب دومیست که تورا میخوانم 

شب حال دیگرى دارد و روزها کسل کننده اس دلم قاب عکس تورا میخواهد که بغل بگیرم و هاى هاى به داستان هاى عاشقانه اشک هدیه دهم دلم تورا میخواهد شب ها صدایت کنم و تا طلوع چشم از چشمانت بر ندارم 

باید بیدار بمونم و فکر کنم هرلحظه به تو و خودم و تو و عشق تا عاقل شوم عشق دیوونه رو عاقل و عاقل و دیوونه میکنه و من هر لحظه براى تو دیوونه ترین عاقل میشوم 

این مرد خوشبخت ترین مرد روى زمین میتواند باشد وقتى چشمان تورا در خاطر چشم هایش سپرده و در ساعات دلتنگى نگاهت میکند اخ که دلتنگى جانم را گرفت اخ چه قدر نمیچسبد این عید بدون تو و خواب هاى روز هاى تعطیل خسته کننده اس کاش میشد همین روزها یک صبح با صداى تو بیدار شوم و تا شب زندگى کنم و با صداى تو بخوابم و همون روز را هى خواب ببینم و خواب ببینم و تا وقتى که صدایم نکردى کل روزهارو خواب بمانم...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ اسفند ۹۴ ، ۲۳:۳۴
سیاوش مسرور
از الان تا چند هفته ى دیگر 
تنها چند دقیقه وقت براى ما هست
تا یک هوارو نفس بکشیم تا پنجره ى اتاقت نقطه ى مقابل من باشد
اى عزیزترینم براى تو مینویسم براى تو میخوانم و براى تو بیدار میمانم و اسمان شب را  نگاه میکنم براى درخشیدن تو براى صدایت گوش هایم را تیز و دلم را براى لمس دستانت تنگ میکنم
تو را در سالى دیگر هم دوست دارم حتى بیشتر 
غمى برایم دارد این تحویل سال که با دلى تنگ تو را ارزو میکنم اما من برایت صبر میکنم چه باشى چه نباشى بهار هر سال من  معنى تورا میدهد
عشق و تو و تو و تو و تو را ارزوى خود میکنم
و تو را و بهار را براى تمامیه مردمانم مینویسم 
و عاشقت میشوم دوباره و صدباره 
هر روز و هرشب عاشقت میشوم 
چه تو باشى چه بینمان دیوارى از جنس ادم هاى بى عشق باشد من هر روز عاشقت میشوم و هرشب با عشق تو میمیرم.....

 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ اسفند ۹۴ ، ۰۴:۰۸
سیاوش مسرور

درست تو لحظه اى که فکر میکردم همه چى درست شده تصویرى از یه قاب شیکسته کل مغزم رو پوشوند و فقط قطره هاى خون رو دستم حس میشد درست تو همون لحظه باید پایان دیگه اى براى ایندم مینوشتم پایانى تلخ تر تا وجدانم اروم بگیره تا با دستاى خودم مجازات شم نه سرنوشتى که توش براى من هیچ نگاهى خیره نمیمونه....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ اسفند ۹۴ ، ۲۲:۴۲
سیاوش مسرور

تنها همین جمله س که مارو به هم ربط میده؛دوستت دارم و گاهى همین جمله س که مارو از هم دور میکنه...

حال نمیدانم دوستت بدارم یا نه و نمیدانى و نمیدانند....


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ اسفند ۹۴ ، ۲۳:۵۳
سیاوش مسرور