قصه ها

من حس مینویسم تا حس کنى مرا...

قصه ها

من حس مینویسم تا حس کنى مرا...

۲۰ مطلب در فروردين ۱۳۹۵ ثبت شده است

دست به چشمانش کشیدم نگاهم کرد
هیس به دهانش زدم صدایى نکند
بوسه به گوش هایش دادم تیز شوند
در باران روى نیمکت زیر ابرى سیاه
من فقط میخوام مات و مبهوت نگهت دارم
تا بگویم:
دوستت دارم 
دوستت دارم را هم دوست دارم
عشق را دستمالى نم دار کشیدم تمیز شود
شال گردنى که زمستان پارسال بافته بودى 
دور گردنش انداختم راه دلم را برایش نوشتم
و درست در گوشه ى سمت چپ وجودم
جا گرفت و ریشه کرد تشنه بود چشم به راه سیراب شدن
تو را دید صدایت کرد همان شال گردن را گردنت انداخت
سیراب شد....
دیگر حرفى از اب نزد فقط تورا صدا کرد..
حالا چشمانش خیره به من بود 
دهانش جملاتى مزه مزه میکرد
گوش هایش حرف من را شنیده بود
بوسه به صورتم هدیه داد
باران کم شده بود روى نیمکت خیس زیر اسمانى ابى 
مات و مبهوت تنها با همان قلب با شالگردنى گردن او
صدایش زدم...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ فروردين ۹۵ ، ۲۳:۱۹
سیاوش مسرور

کشیدن نفس هاى تو اخر منو به سرما داد

من خوشبخترین مرد دنیام که سرما رو از تو خوردم

چه لذتى داره ویروس تو تو بدن من زندگى کنه

هرچى میخواد باشه اما اگه از تو باشه 

خوش اومده توى وجود من هرجا خواست زندگى کنه

فقط باشى ببینم کسى جلو چشامو نگیره

یه وقت چشام ضعیف نشه یه وقت دور نشى

اونوقت قول میدم تو زمستونا انقدر بهت بچسبم

که باز با هر سرفه کردنم ذوق بکنم و دلم بلرزه

این عاشق دیوونه سرماى تو خورده 

انقدر دوست داره که حالا حالاها نمیخواد خوب شه

میخواد با سرماى تو حرف بزنه غذا بخوره بخوابه

بیدار شه میخواد... میخوامممم با سرماى تو زندگى کنم

دیوونه ترین عاشقم دیوونه ترم میشم

که عشق تو دیوونگى میخواد!


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ فروردين ۹۵ ، ۲۲:۵۰
سیاوش مسرور
هواى دلم افتابى شد امروز
وقتى میان بازوهایم 
تصمیم به ماندن گرفتى 
وقتى پیشانیت بوسه اى از من گرفت
دل من ارامش را بغل کرد و 
گفت این خستگى پایان گرفت


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ فروردين ۹۵ ، ۲۲:۱۳
سیاوش مسرور

وقتى اسمتو میارم دلم میلرزه 

دیگه چرا باید طاقت اذیت شدنتو داشته باشم

عاشق پاى قولش وایمیسته و من عاشقم

قسم به عشقمون قسم به خاطرات خوبمون

قسم به پاک بودن تو قسم به راست گفتن من

قسم به چشماى سیاهت قسم به دیوونگى من

قسم به روزاى سختى که گذشت

قسم به روزاى خوب اینده

قسم به امروز که تورو دیدم 

قسم به همین لحظه 

که قول مردونه دادم!



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ فروردين ۹۵ ، ۲۰:۰۴
سیاوش مسرور



وقتی به فکرم میرسه چهرت بغضم میترکه از این همه درد
میدونم چرا تنهام عشق توو این راه خیلی تنهاس
هیچکی نمیگه چی میشه عشقیو که بینمون میبینه
خیلی زود از دست رفت عشقی که از ما سر زد
ولی ای کاش،یه راهی داشت خدا شرایط بدو برمیداشت
تا که خیلی خوب ماهمون میتابید حتی از راه دور
ولی نمیشه همیشه عاشق ببینه معشوقو نزدیکش
خیلی زود از دست رفت عشقی که از ما سر زد
تو عزیزی و غریبی میکنه قلم توو دوری تو
اینه سهم ما از یه عشق پاک ببین از همدیگه ما دوریم چطور
کاشکی برسیم ما به هم 
همه بذا بدونن تنها عاشق تو آره منم من من من

همه چی پر زد من نمیگم نه 
ولی از تنهایی بله میترسم
تو گذاشتی رفتی آخه سر چی اصلا
اشتباهم چی بود هر چی که بود بچگی کردم
به تو قول داده بودم که منطقی تر شم
نمیتونم فک کنم که بهت نرسیدم نه
تو رفتی و من چی ضربه دیدم بعد
فک کردی چجور آدمی یم ته ریلکسم ؟
یعنی من نمیرنجم ؟
دیگه کافیه فقط یه بلندگو بده بهم
انقد درد دارم میخواد بغض از توو بترکه
قضیه مون یه جورایی رومنس بود خیر سرش
ولی تنها چیزی که توو بن بست موند دل منه
نمیشه جلوشو گرفت ولی باز میگم
میخوام مث کسی باشی که فهمید راس میگم
کسی که خودشو واسم مث قدیم ناز میکرد
و نه میشکوند دلمو و نه میذاشت میرفت

تو عزیزی و غریبی میکنه قلم توو دوری تو
اینه سهم ما از یه عشق پاک ببین از همدیگه ما دوریم چطور
کاشکی برسیم ما به هم 
همه بذا بدونن تنها عاشق تو آره منم من من من

ماه منی تو مال منی تو
وقتی پیشم نیستی همه دنیا انگار داره میشه پر غم
میدونی یه لحظه بی تو همه غما انگار داره میشه واسه من
کار ماس که آروم میشیم دائم با نگات
عاشقتم عشق من چشم به راته چشم من
بهترین احساس مال ماست وقتی قدم میزدیم ما پا به پا
همین شکلی موند قصه مون ادامه نداشت می شدش تموم
منم همیشه توو دلم یه حرف میمونه که به تو بگم
عاشقتم عشق من چشم به راته چشم من


 
۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ فروردين ۹۵ ، ۱۶:۴۹
سیاوش مسرور

بغض بغض بغض 

زمان بگذره و یه گوشه مچاله شم و زار بزنم

خفم کرد هجوم سرد خاطرات 

خفم کرد بوى موهات وقتى باد به صورت من میزد

خفم کرد دستى که از من کشیدى

خفم کرد صحبتاى یواشکیت

خفم کرد خفم کرد خفم کرد

این دنیاى لعنتى خفم کرد

وقتى ادامستو که به تخت چسبونده بودم پیدا کردم

گلوم میسوزه حجمه وجودت انقدر سنگینه که وقتى 

قورت میدم خفم میکنه

فکر ندیدنت نخواستنت نبودنت تموم شدنت 

خفم میکنه اما نمیفهمم پس چرا نمیمیرم 

این همه دست روى گردنم 

کدوم اتفاق بد

قراره جونمو بگیره؟

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ فروردين ۹۵ ، ۱۵:۵۰
سیاوش مسرور
باز امشبم گریه کردم 
با رفتنت دعوا کردم
سر خودم داد زدم
با خاطرات عشقبازى کردم
قلبم را هل دادى
 در کماى عشقت جان دادم
نفس نفس کشیدم 
پاکت سیگارى جاى بوى گردنت
در دلم عکس هاى دونفره سوختن
 از پشیمانى جیگرم را اتیش زدم
هر روز دردى چشیدم و باز هم میچشم
تا یه دل سیر به تو برسم..
که میدانى و میدانم که نمیرسم..
میدانم میرسم به مردن از نه شنیدن..
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ فروردين ۹۵ ، ۰۱:۳۹
سیاوش مسرور

دستمو گرفتى و از باتلاق غم و اندوهى که توش داشتم غرق میشدم منو کشیدى بیرون

امروز چه سروصدایى به پا کرده اند شونه هام وقتى تو رو کولم پریدى 

تمام ترسم از اینه که خواب دیدم ببین که چه قدر این اتفاق برایم محال بود

یعنى بیدارم؟ یا خدا داره باهام شوخى میکنه؟

امروز پیش تو کنار تو بعد مدت ها شدم خودم من دوباره برگشت و چه قدر غریب بود

این اتفاق خوب اهاى فروردین تا الانش که بد زدى تو حالم اما فقط تا الان 

١٥فروردین ١٣٩٥ از اون روزها شدى که باید همه جا بنویسمت 

شدى روز شانسم شدى روز خوشحالیم و امروز یه نفر شد همه ى زندگیم 

خودم و تو انگشتت انداختم نگهم دارم تو دستت نگهم دار تا امروز و جهانى کنم

امروز زندگى کردم تو بهم جون دادى خالق تمامیه احساس من..

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ فروردين ۹۵ ، ۲۲:۴۲
سیاوش مسرور
باید مینوشتم براى تو روى یخچال میچسباندم و در را اهسته پشت سرم میبستم
اما من داد زدم تو بیدار شدى و خودت در و من را هردو پرت کردى بیرون
باید ارام از پله ها پایین میرفتم تا تو عصبانى نباشى و برگردم
اما من در زدم صبر کردم و تو عصبانى ترین حرفهایت را به من زدى
باید کمى بعد زنگ میزدم تا باز بگویى معذزت میخواهم و از این حرفاى خوب
اما من به دمه در نرسیده زنگ و زنگ زدم و نفرتت را از پشت تلفن در گوش هاى فرو کردى
باید وقتى تو را دیدم به روى خودم نیاورم که چه شد چه نشد اصن خبرى نبوده که 
اما من و تو گذشته را تو سر حال زدیم چرا اینجا رفتى اینکارو کردى 
از فعل هاى ماضى این روزها متنفرم از خود ماضى لعنتیم نفرت دارم 
باید برم تو دیگه منو نمیخواى و شاید کمى زمان لازم دارى
اما من هستم به عالى ترین شکل ممکن
من خوبم تنها روزهایى که گذشت از من نگذشتن
من امروز ارزوى نفرین شده ى تو هستم
و تورا معجزه لازم دارم که گره از نحسیه این روزها باز کنى
و تلاش کردم تورا و تلاشت میکنم شاید این اخرین مردن من باشد
۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۴ فروردين ۹۵ ، ۰۵:۳۱
سیاوش مسرور
اخرین رقصمان را در پاریس نگاه میکردم
و ان لحظه که در قلبت اخرین نخ سیگارم را کشیدم میدانستم خاکسترش در دستم جا میماند
و هوایى برا تنفس باقى نماند وقتى خوابت را دیدم در همون ساعت از شب چشم بسته با رویاى تو من خطى سیاه گوشه ى عکسم کشیدم...
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ فروردين ۹۵ ، ۰۲:۴۹
سیاوش مسرور