سمفونى تنهایى
پنجشنبه, ۱۸ خرداد ۱۳۹۶، ۰۶:۵۰ ب.ظ
در باز بود گفت میخواهم بروم
سکوت کردم گفت دوستت دارم و رفت
در را باز گذاشتم سال ها و سال ها
از پنجره نگاه میکردم
با معشوقه ى جدیدش ارام و زیبا راه میرفت
تمام حس هاى خوب را داشت
اما عجیب بود گاهى به پنجره نگاه میکرد و اشک میریخت
مدت ها بعد در کنج خانه خیره به پنجره بودم
که از در داخل شد نگاهش همان بود
گریه کنان بغلم کرد عطر جدیدش بوى مردانه اى داشت یا شاید...
نگاهم کرد و گفت بدون تو سخت دلگیرم و هرشب در کنار کسى جز تو میمیرم
عاشقانه نگاهش کردم خوشحالیم را سرکوب کردم و ارام گفتم
عشق من عاشق هاى واقعى در سمفونى تنهایى میمیرند...!
۹۶/۰۳/۱۸